امواج نیوز، اولین شب کلاس بود. معلم سپاهی دانش با شور و حرارت داد می زد و نکاتی برای رعایت نظم وانضباط برمی شمرد…
عبود از نظر سن وسال وقیافه بزرگتر از همه بچشم می خورد.وطبعاً گربه ی خوبی برای کشتن دم حجله بود!
در همین اثنا که آموزگار فریاد می زد. “عبود” نگاهی به سقف کلاس دوخت از بخت بد تکه ی “پیشی”(۲) کوچک وخشک(خاشاک جدا شده از سقف) تلو تلو خوران از بالا رها شد و به چشم عبود رسید . عبود چشمهایش را که دچار سوزش شده بود بی اختیار ناچار شد پلک هایش را چندبار بهم بزند ….
آموزگار که دنبال بهانه ی می گشت . به عبود گفت : بیا اینجا … بیا اینجا … عبود با گردن کج روبروی معلم قرار گرفت …
آموزگار گفت: پدر سوخته حالا برای من چشمک می زنی و ابرو بالا می اندازی . …؟ سیلی نابی بربناگوشش نواخت … وبه او گفت: برو بتمرگ !! اگر تکرار کردی. تحویل پاسگاه می دمت!
آموزگار درس پیشگیری و مالاریا را تمام کرد ورفت دفتر …
ساعت بعدی تا زنگ خورد فراگیران سرمیزهای خود با ظرفیت چهار نفره نشستند و منتظر آمدن آقای آموزگار شدند …
عبود که خیلی اوقاتش تلخ بود. در همین اثنا ناگهان سیلی محکمی به صورت بغل دستی سمت راستی اش نواخت .!
نفر سمت چپی پرسید ؟ چرا زدیش ؟ عبود گفت : این پسر خودمه ! می خواهم ادبش کنم ؟!
عبود درادامه خودش را معطل نکرد وسیلی دیگری به نفر سمت چپی زد… هم میزی اش گفت : چرا می زنی ؟
عبود با قیافه ی حق بجانب گفت: پیشگیری بهتر از درمان است زدمت تا حواست جمع باشد و مثل پسرم بی ادبی نکنی ؟ …
عبود متوجه نفر چهارم سرمیز که شاهد ماجرا بود شد و “کشککی ” (۳) دردناک به سربدون مو و سه تیغه ی او کوبید … … نفرچهارمی پرسید چرا ؟
عبود گفت : بخاطر اینکه آنچه اینجا وامشب اتفاق افتاده به کسی نگوئی! ( کار از محکم کاری عیب نمی کند)… وای بحالت اگه بگوئی! …
»» نتیجه ی اخلاقی داستان: از شکوه وگلایه برخی کارکنان اداره بلدیه کنگان چه میدانید و چه ارتباطی میان آن موضوع واین داستان می بینید!
»» توضیحات: ۱)ماجرا با اندکی تصرف وتلخیص نقل شده است
۲) “پیش” : برگ خشک شده نخل که قدیم برای پوشاندن سقف و غیره از آن استفاده می کردند.
۳) “کشکک “در لهجه ی محلی : ضربه ی حاصل از قرار داددوانگشت سبابه و میانه که کنارهم قرار گرفته تا شده و از مفصل جفتی حاصل شده ضربه ی به سر می کوبند./ عبدالمجید اوراء